اگر از سیاسی کاری برخی دولتمردان دلگیرید بخوانید تا روحتان تازه شود

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    اگر از سیاسی کاری برخی دولتمردان دلگیرید بخوانید تا روحتان تازه شود با یاد #حاجی_والی
    -----------
    ✅و فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدینَ عَلَی القاعِدینَ أجراً عظیماً. نساء۹۵

    سال شصت‌و‌یک قرار بود یک سفر شناسایی برود و گزارش بدهد، گزارش را برای امام برد، سفیر او شد و برگشت تا بماند.

    قرار بود سه، چهار سالی بماند، زمینه را برای کار آماده کند و برگردد. دو سال در چادرهای ربیدون مستقر بود تا خمینی‌شهر را برپا کند. زمینه‌ها آماده شد، ساختمانی و انباری و …، اما باز هم ماند. تازه فرزندش راه رفتن یاد گرفته بود، تازه باید حرکت می‌کرد. سال‌ها پشت سر هم می‌گذشت و او مانده بود. بشاگرد قد می‌کشید و پدرش پیر می‌شد. سی‌و‌سه ساله وارد شد و حالا پنجاه‌وشش سال سن داشت.

    قرار بود مسئول کمیته امداد بشاگرد باشد. یعنی تعدادی از محرومین منطقه را تحت پوشش حمایت امداد قرار دهد. ماهانه به هر خانواده مقداری مواد غذایی و پول نقد برساند. اما بیل و کلنگ دست گرفت و شروع کرد به راه باز کردن در میان کوه‌های سرسخت بشاگرد. تا بعد از دو سال، صدای ماشین‌آلات راه‌سازی در منطقه پیچید. پزشک آورد و از همان روزهای اول، در چادرها درمانگاه را راه انداخت. چند سال نگذشته بود که مبلغین را از حوزه‌های علمیه دعوت کرد تا مبانی دینی اهالی را تقویت کند. مسجد با عظمتی در خمینی‌شهر ساخت تا قلب بشاگرد باشد. به هر زحمتی از هر جای کشور معلمینی را آورد و در کپرها کار آموزش و پرورش را شروع کرد. تا دبستان‌ها جان گرفت، راهنمایی‌ها و دبیرستان‌های شبانه‌روزی ساخته شدند، پسرانه و دخترانه. می‌گفتند این‌جا نمی‌شود کشت و زراعت کرد. متخصص‌ترین اساتید دانشگاه‌ها در امور مختلف را به بشاگرد آورد و به یاریشان برای رشد منطقه نقشه ریخت. از اولین قدم‌ها باغ‌های امام علی(ع) و امام مهدی(عج) بودند که میوه‌هایشان همه را متعجب می‌کرد. سال‌های آخرش بود که زمینه‌های رسیدن به یکی از آرزوهایش آماده شد. شش نوجوان بشاگردی، به زحمت حاج‌آقا مؤمنی و روحانیون دیگر کمیته امداد، به خمینی‌شهر آمده و دروس حوزوی را شروع کرده بودند. ساختمان حوزه علمیه ساخته شد تا آینده ایمانی منطقه تضمین شود.

    و این همه کار، اکثرش با کمک خیرینی بود که متواضعانه حاج عبدالله را دوست داشتند و سعی می‌کردند کمکش کنند. مستضعفین در قلب حاجی بودند و حاجی نور چشم آنها. پیرمرد کور بشاگردی به شنیدن صدای پای والی‌اش از کپر بیرون می‌دوید تا از دستش گرما بگیرد. و نگاه یتیمی کافی بود تا قطرات درشت اشک بر چهره پدر بشاگرد بغلتند.

    بارها خودش بیمار بدحالی را از روستاهای دور به میناب و بندرعباس رسانده بود، در راهی پانزده ساعته و گاه بیشتر. بزرگِ بشاگرد شده بود، زن و شوهرها برای حل اختلاف به کمیته امداد می‌آمدند تا حاجی را ببینند و اگر درگیری بزرگی در منطقه پیش می‌آمد، فقط به زبان مهربان و قاطع حاج والی حل و فصل می‌شد.

    هر چه جهاد و تلاش و دویدن در روزهای حاج عبدالله بود، ریشه در شب‌های گریانش داشت. ستاره‌های فراوان آسمان خمینی‌شهر انس داشتند با مناجات‌های هر شب عبدِ الله. لرزش شدید شانه‌هایش کوه‌های سخت بشاگرد را هم‌نوا می‌کرد تا با او نوای یارب بگیرند. وضو داشتن صفت دائمی‌اش بود و دهان خشکش به روزه‌های فراوان عادت کرده بود. از هر راهی که سواره رد می‌شد عطر ذکرهایش خاک‌ها را می‌نواخت و وای به روزی که در جمعی یا مجلسی نامی از بی‌بی دو عالم(س) می‌آمد. دیگر روضه لازم نبود، هق‌هق گریه حاجی مجلس را آتش می‌زد. آن روز که سیلاب پشت سد کوچک خمینی‌شهر جمع شده بود حاج‌آقا مؤمنی را روی تاج سد برد و گفت: «سید! روضه حضرت زهرا(س) بخوان» اشک‌های حاجی بر آب ریخت و آب سوگند خورد مهربان باشد با این سدِ به زحمت‌ساخته شده.

    بشاگرد یک حرم مقدس کم داشت. پنج گل بی‌نام و نشان از یاران شهیدش را دعوت کرد تا مهمان خمینی‌شهر شوند. گلزار شهدای گمنام شد حرم مقدس بشاگردی‌ها.

    بالاخره بدن مادی توانی داشت برای حمل این روح بزرگ. مالاریا و آسم و دیابت هم مهمانان بشاگردی بودند که باری شدند بر این جسم. از طرفی هم بهشت بی‌تابی می‌کرد برای میزبانی و سرانجام موعد وصال رسید. روز هشتم اردیبهشت سال هشتاد و چهار برادران، خانواده، خیل شیفتگان و هفتادهزار فرزند بشاگردی به سوگ نشستند و او پر کشید به سوی باب‌الجهادِ بهشت.

    از آن روز حاج محمود والی، والی بشاگرد شد و حاج امیر یار برادر، اما این هر دو گواهند که دست آن مرد هنوز بر سر بشاگردیان است.

    #کتاب تا خمینی شهر

    پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 8:32